دیروز روزگار ، بودم کسی اون روزگار ، هر چه بود مال من ، همچون کسی روزگاری بود ، خوش روزگار ایام به کام ، دنیا به نام صبحگاهان ، دسته دسته یاران به راه جملگی در صف ، کرنش به راه گردان شیرینی ، دائما" بر سفره ام دیگران ، هم زیست با زنده ام روزها بود همچنان اسب مراد روزها در پی روز ، همچون روان تا زناگه ، یک طوفان بد هرچه بود ، برد آن طوفان بد هر چه داشتم ، شد برگ خزان ، شد آفتی هر چه بود ، شد هیچستان من زان لحظه ائی که بر خود شدم ای وای من ، حال بیخود شدم جیب ها سوراخ و سفره ها خالی بشد بوسه ها خشمی و یاران چشمی بشد من که خود روزی ، برای خود ، همچون کسی بیخود شدم ، بیخود شدم ، زار آمدم
استفاده از متن بدون اجازه نگارنده پیگرد قانونی دارد . دلشوره
نظرات شما عزیزان:
یک کلبه میخواهد
یک کلبه ی چوبی
کنار دریا
شایدهم وسط جنگل
دلم
بوی چوب باران خورده ی نم گرفته میخواهد
دلم
یک دنیا سکوت میخواهد
یک دنیا آرامش
یک بغل عشق...
اما امشب
زیر نور نقره گون مهتاب
درست همان زمان که
خیالت پهن می شود بر صحنه ی چشمانم
دلم
گرمای وجودت را
صدای گرمت را بر پیکره ی گوشم
می خواهد...
دلم
بوسه های پاکت را بر گونه های از شرم سرخ شده ام
می خواهد...
دلم امشب
یک بغل
پاسخ: سلام ، نمیدونم از کجا دلت گرفته ؟ ولی غریبانهای دلت را خواندم .دلشوره
پاسخ: سلام ممنون از لطفت آدرس لینکت رو ثبت کردم ، زحمت بکش شما هم لینک من رو تو پیوندهات ثبت کن ، متشکرم . دلشوره