ابزار منو ثابت

دلشوره

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست

 که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد

پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست

حافظ ، حافظ ، این خرقه بینداز

مگر جان ببری ، مگر جان ببری

حافظ ، این خرقه بینداز ، مگر جان ببری

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداری آن عارض و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت

به تماشای تو آشوب قیامت برخاست

پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت

سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست

حافظ این خرقه بینداز

مگر جان ببری ، مگر جان ببری

حافظ ، این خرقه بینداز ، مگر جان ببری

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

،

،

حافظ ، این خرقه بینداز ، مگر جان ببری

کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست

 

 

شهرام شعرباف

 

 

[ شنبه 13 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 14:16 ] [ دلشوره ]

[ ]

دشت تنها بود و من تنها

سرشک شور من تنها

و تنها دور از من ...دور.. خیلی

لیلا... عشق من تنها

باد می پیچید به دامان صحرا

آی لیلا... آی لیلا... آی لیلا...

آی لیلا... آی لیلا... آی لیلا...

قدم برداشتم برداشتم رفتم سراغش

کوچه ساکت خانه ساکت

ساز ناز نغمه‌پرداز تمنایش شکسته...

در بسته، گیج و سرگردان و خسته

در زدم در باز شد، باز شد، باز شد

بر لب تابوت سردی مادر لیلا لمیده

پشت او خرد و خمیده

رنگ عشق و زندگی از موی زیبایش پریده

با نگاهی وحشت انگیز

سراپا حسرت و مات و دریده

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

مُرد لیلا... مُرد لیلا

 

 

کارو دردیان ( برادر ویگن دردیان )

 

[ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 22:46 ] [ دلشوره ]

[ ]

رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک

                  رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک                  

ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک

با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک

بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک

ای نازک نازک دل دل جو که دلت ماند

روزی که جدا مانی از زرک و از مالک

اشکسته چرا باشی دلتنگ چرا گردی

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک

                   رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک                  

ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک

با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک

بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک

ای نازک نازک دل دل جو که دلت ماند

روزی که جدا مانی از زرک و از مالک

اشکسته چرا باشی دلتنگ چرا گردی

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

تو رستم دستانی از زال چه می ترسی

تو رستم دستانی از زال چه می ترسی

یا رب برهان او را از ننگ چنین زالک

تو رستم دستانی از زال چه می ترسی

تو رستم دستانی از زال چه می ترسی

یا رب برهان او را از ننگ چنین زالک

من دوش تو را دیدم در خواب و چنان باشد

بر چرخ همی گشتی سرمستک و خوش حالک

می گشتی و می گفتی ای زهره به من بنگر

می گشتی و می گفتی ای زهره به من بنگر

سرمستم و آزادم ز ادبارک و اقبالک

بارک و اقبالک

بارک و اقبالک

بارک و اقبالک

بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو

بر هفت فلک بگذر افسون زحل مشنو

بگذار منجم را در اختر و در فالک

بگذار منجم را در اختر و در فالک

ترک خور و خفتن گو رو دین حقیقی جو

ترک خور و خفتن گو رو دین حقیقی جو

تا میر ابد باشی بی رسمک و آیینک

تا میر ابد باشی بی رسمک و آیینک

رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک

                  رو رو که نئی عاشق ای زلفک و ای خالک                  

ای نازک و ای خشمک پابسته به خلخالک

با مرگ کجا پیچد آن زلفک و آن پیچک

بر چرخ کجا پرد آن پرک و آن بالک

ای نازک نازک دل دل جو که دلت ماند

روزی که جدا مانی از زرک و از مالک

اشکسته چرا باشی دلتنگ چرا گردی

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

دل همچو دل میمک قد همچو قد دالک

 

سیاوش ناظری 

 

 

[ جمعه 5 ارديبهشت 1393برچسب:,

] [ 12:47 ] [ دلشوره ]

[ ]

Հարսեմգնում,Տանիցհեռանում

(Hars em gnoom, danitz  heranoom)

Տասնեօթտարեկան,Նանի  ջան,Սիրոյտիրանում։

(dasnayot daregan, nani jan, siro  diranoom)

ԻնձբերելեսՍիրելգուրգուրել,

(Eentz berel es, sirel koorkoorel)

Ամակդծովարել,ՆանիջանԻմ  եարինտուել։

(Amagut dzov are nani jan, eem  yarin dvek)

ԱնուշկաթդՀալալինձարա,

(Anoosh gatut halal eentz arah)

Օրհնանքդթողլինի,Նանիջան,  Միշտէլինձվրայ։

(Orhnankut togh lini nani jan mishd  el eentz vrah)

شاخه ی نیلوفری

همچو برگ گل، تری

می روی و می بری

سال و ماه و هر شبی

فصل ها آواره اند

دل به حسنت داده اند

در نهان دلت عشق را می بری

هرکجا می روی بانگ مهر منی

در نهان دلت عشق را می بری

هرکجا می روی بانگ مهر منی

 

خواننده ارمنی : روآن استورم 

خواننده ایرانی : فرشته اتحاد 

 

 

[ یک شنبه 31 فروردين 1393برچسب:,

] [ 22:40 ] [ دلشوره ]

[ ]

ای که رفته با خود، دلی شکسته بردی

این چنین به طوفان تن مرا سپردی

ای که مهر باطل زدی به دفتر من

بعد تو نیامد چه ها که بر سر من !

بعد تو نیامد چها که بر سر من..

ای خدای عالم چگونه باورم شد

آنکه روزگاری پناه و یاورم شد

سایه اش نماند همیشه بر سر من

زیر لب بخندد به مرگ و پر پر من

زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من

رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام

رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام

رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا

رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها

ای به دل آشنا، تا که هستم بیا

وای من اگر نیایی، وای من اگر نیایی

 

علی زند وکیلی 

 

 

[ پنج شنبه 28 فروردين 1393برچسب:,

] [ 21:41 ] [ دلشوره ]

[ ]

هميشه در كنارت خواهم بود، هميشه

برخواهم گشت تا تورا جستجو كنم و آخرين تانگو

را با روح تو خواهم رقصيد

اگر مي توانستم، به خاطر تو مي مردم

اگر مي توانستي، براي من زندگي مي كردي

اگر زمان توقف مي كرد

و خاكي كه تو را در آغوش مي گيرد، در حال گريستن است

و گلهايي كه زماني رنگ داشتند، آنرا از دست دادند

اما من از اينجا (در بالا) از تو مراقبت خواهم كرد

درد بسياري وجود دارد

و من و تو به آسمان مي رويم

امشب، اي روح من، ستاره ها خاموش مي شوند.

امشب ماه ظاهر نمي شود

و جهان، اي عشق من، در تاريكي پوشيده خواهد شد

پرواز كن، به دوردست پرواز كن، اي كبوتر من

پرواز كن و به پشت سر نگاه نكن

زيرا زندگي نمي تواند با تو بميرد

 و خاكي كه تو را در آغوش مي گيرد، در حال گريستن است

و گلهايي كه زماني رنگ داشتند، آنرا از دست دادند

اما من از اينجا (در بالا) از تو مراقبت خواهم كرد

درد بسياري وجود دارد

 و من و تو به آسمان مي رويم

 

Yasmin Levy

 

[ شنبه 23 فروردين 1393برچسب:,

] [ 17:12 ] [ دلشوره ]

[ ]

دل زارم فغان کم کن / تو اشک از دیدگان کم کن / غم و ناله ز جان کم کن

وای چه ناله که از دل به راهت نمودم من

بهره ای از آن به عمرم به جز غم ندیدم من

مرا کشته نگاه تو / نشینم چشم به راه تو / که بینم روی ماه تو

گشته سجده گاه من، ماه من، کعبه رویت

دل شده اسیرِ دام خم و تاب گیسویت

باز آ و بنشین یک دم که به لب آمد جان عزیزم از انتظارات

قهر و جدایی بس کن که بسته دامم و مرغ دل شد شکارت

بهر تو می سوزد دل ولی تو نداری ز حالم زارم خبری

آه جگر سوزم را به دل تو زیبا ز چه نبود خطری

بیا بر من، بیا ببین، که آمده بی تو چه به سر من

مه پیکر من، سیمین بر من، بیا ببین تو چشم تر من

بت دیرین، شب پیشین، که به خوابم ماهی آمد

شده آگاه، دلم ای ماه، که تو پیشم خواهی آمد

گذری کن، نظری کن، چه خوش اندام و شیرینی

دل ما را، تو دل آرا، ز وفا ده تسکینی
 
محسن نامجو
 
 

[ سه شنبه 19 فروردين 1393برچسب:,

] [ 10:38 ] [ دلشوره ]

[ ]

نوروز را با ساز شروع کن

با آواز شیرین شروع کن

نوروز مبارک، مبارک بادا

ای گل ریحان من ریحان می چینم

در راه یار از جانم می گذرم

بزنید ساز و دهل، جشن بهار و همه جا گل و مل و سنبل بدمید

بلبل مست گریبان بدرید

می کشید نعره ی مستانه و یک باره پرید از سر این دار، به اون دار

کند غمزه و اطوار، دگربار بزند جار

که ای مردم غافل، اگه امروز سهیمید در این جشن طبیعت

بیایید به غیرت و ببینید که گیتی شده آلوده، از غفلت انسان

بیاموزید از طینت حیوان، که حیوان اگه نادان ولی ذاتاً شده آگه، ز اسرار طبیعت

نه راضی به اذیت به جنگل و بیابان، که باشد به محیطش، محافظ و نگهبان

یک آن سر زده جیران، پرید در وسط نطق سخنران، و بدونه زيرنويس و ترجمه گفت بالام

در بزم ساکت شو و لحظه ای به موسیقی گوش بده

عزیزم ادب را رعایت کن چرا که این رفتار شایسته نیست

صحبت را ترک کن و به دست مطرب خونبار نگاه کن

تا دست هر نا اهلی به چنگ و دف و تار نیافتد

 نوروز را با ساز شروع کن

با آواز شیرین شروع کن

نوروز مبارک، مبارک بادا

ای گل ریحان من ریحان می چینم

در راه یار از جانم می گذرم

عید نوروز ببین عاشقی آذر زبان

آب کند برف زمستان به سَمومِ بیان

پای کوه سبلان، با قپوز و بالابان

عاشقی نغمه ی نوروز بیارد به زبان

چكمه ى چرمى به پا، پاپاق

پشمى به سر، ساز خوش اندام و ظریفی به بر

دم در هر خانه و هر لانه و آشیانه، عاشق سرمست زبردست به هر بهانه

مدح و ثنای هنر خویش کند روانه

شکوه و عظمت موسیقی جان مرا بی حال کرده است

بلبل شیدا را از نطق انداخته و لال کرده است

چون که بلبل بشنید در این کنایه نام خویش

گشت هوشیار و پرید یک گام پیش

ناگهان ناله ی بلبل همچو یک شیهه ی دُلدُل

به صدا آمد و یک آن همه ماندند به تعجب، که بلبل ز تعصب کند آواز دل انگیز و حزینی

به الحان وزینی، ز آواز سمائی، نه زمینی

من که از زبان مرغان نیم آگه، ولیکن گمان زنم منظور از آن ناله ی ناگه

این چنین بود که بلبل بسرود شعری بداینسان

عزیزان قدر این نعمت بدانید

که ناگه دور از این نعمت نمانید

بکوشید همه سال به حفظ این حال

و یک دل از سر وحدت بخوانید که

بایرام مبارک مبارک باد بایرام مبارک مبارک باد

نوروز را با ساز شروع کن

با آواز شیرین شروع کن

نوروز مبارک، مبارک بادا

ای گل ریحان من ریحان می چینم

در راه یار از جانم می گذرم

 

کاری از گروه عجم 

[ جمعه 1 فروردين 1393برچسب:,

] [ 18:58 ] [ دلشوره ]

[ ]

 آه ای فلک از تو هم شکوه به هستی کنم، چون بی وفایی

کی می رسد آن زمان، بر بخت ما هم عیان، رویی نمایی

به خانه ام غریبه مهمان است، چرا خسی درون گلدان است؟ به یاری ام چرا نیایی

چو آسمان سرد است، وطن چه پر درد است، چرا رهی نمی نمایی

دلم پر از خون است، زمانه هم چون است، چرا دری نمی گشایی

اکنون مانده در دلم حسرت یک نفس آهی, جز بحر وطن سرودن نمانده مرا راهی

اگر در تب و تابم چو دریای طوفانی، قراری ندارم

اگر در این شب و سحر، خدا به ما کند نظر، ستانم از او دوای دردم

دلم کنون اسیر غم، به مرگ غم نمانده ام  زمانه دیگر

به خانه ام غریبه مهمان است، چرا خسی درون گلدان است، به یاری ام چرا نیایی

چو آسمان سرد است، وطن چه پر درد است، چرا دری نمی گشایی

 

سینا سرلک 

 

[ سه شنبه 6 اسفند 1392برچسب:,

] [ 23:18 ] [ دلشوره ]

[ ]

می‌دانم

حالا سالهاست که ديگر هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا بعد از آن همه سال، آن همه دوری

آن همه صبوری

من ديدم از همان سرِ‌ صبحِ آسوده

هی بوی بال کبوتر و

نایِ تازه‌ی نعنای نورسيده می‌آيد

پس بگو قرار بود که تو بيايی و ... من نمی‌دانستم!

دردت به جانِ بی‌قرارِ پُر گريه‌ام

پس اين همه سال و ماهِ ساکتِ من کجا بودی؟

 حالا که آمدی

حرفِ ما بسيار،

وقتِ ما اندک،

آسمان هم که بارانی‌ست ...!

 به خدا وقت صحبت از رفتنِ دوباره و

دوری از ديدگانِ دريا نيست!

سربه‌سرم می‌گذاری ... ها؟

می‌دانم که می‌مانی

پس لااقل باران را بهانه کُن

دارد باران می‌آيد.

 مگر می‌شود نيامده باز

به جانبِ آن همه بی‌نشانیِ دريا برگردی؟

پس تکليف طاقت اين همه علاقه چه می‌شود؟!

تو که تا ساعت اين صحبتِ ناتمام

تمامم نمی‌کنی، ها!؟

باشد، گريه نمی‌کنم

گاهی اوقات هر کسی حتی

از احتمالِ شوقی شبيهِ همين حالای من هم به گريه می‌افتد.

چه عيبی دارد!

اصلا چه فرقی دارد

هنوز باد می‌آيد،‌ باران می‌آيد

هنوز هم می‌دانم هيچ نامه‌ای به مقصد نمی‌رسد

حالا کم نيستند، اهلِ هوای علاقه و احتمال

که فرقِ ميان فاصله را تا گفتگوی گريه می‌فهمند

فقط وقتشان اندک و حرفشان بسيار و

آسمان هم که بارانی‌ست ...!

 آن روز نزديک به جاده‌ای از اينجا دور

دختری کنار نرده‌های نازک پيچک‌پوش

هی مرا می‌نگريست

جواب ساده‌اش به دعوت دريانديدگان

اشاره‌ی روشنی شبيه نمی‌آيم تو بود.

مثلِ تو بود و بعد از تو بود

که نزديکتر از يک سلامِ پنهانی

مرا از بارشِ نابهنگامِ بارانی بی‌مجال

خبر داد و رفت.

نه چتری با خود آورده بود

نه انگار آشنايی در اين حوالیِ‌ ناآشنا ...!

رو به شمالِ پيچک‌پوش

پنجره‌های کوچکِ پلک بسته‌ای را در باد

نشانم داده بود

من منظورِ ماه را نفهميدم

فقط ناگهان نرده‌های چوبیِ نازک

پُر از جوانه‌ی بيد و چراغ و ستاره شد

او نبود، رفته بود او

او رفته بود و فقط

روسریِ خيس پُر از بوی گريه بر نرده‌ها پيدا بود.

آن روز غروب

من از نور خالص آسمان بودم

هی آوازت داده بودم بيا

يک دَم انگار برگشتی،‌ نگاهم کردی

حسی غريب در بادِ نابَلَد پَرپَر می‌زد

جز من کسی تُرا نديده بود

تو بوی آهوی خفته در پناهِ صخره‌ی خسته می‌دادی

تو در پسِ جامه‌های عزادارانِ آينه پنهان بودی

تو بوی پروانه در سايه‌سارِ‌ ياس می‌دادی.

 يادت هست

زيرِ طاقیِ بازار مسگران

کبوتر بچه‌ی بی‌نشانی هی پَرپَر می‌زد

ما راهمان را گُم کرده بوديم ری‌را!

يادت هست

من با چشمان تو

اندوهِ آزادی هزار پرنده‌ی بی‌راه را

گريسته بودم و تو نمی‌دانستی!

 آن روز بازار پُر از بوی سوسن و ستاره و شب‌بو بود

من خودم ديدم دعای تو بر بالِ پرنده از پهنه‌ی طاقی گذشت

چه شوقی شبستانِ رويا را گرفته بود،

دعای تو و آن پرنده‌ی بی‌قرار

هر دو پَرپَر زدند، رفتند

بر قوسِ کاشی شکسته نشستند.

 حالا بيا برويم

برويم پای هر پنجره

روی هر ديوار و

بر سنگ هر دامنه

خطی از خوابِ دوستت‌دارمِ تنهايی را

برای مردمان ساده بنويسيم

مردمان ساده‌ی بی‌نصيبِ من

هوای تازه می‌‌خواهند!

ترانه‌ی روشن، تبسم بی‌سبب و

اندکی حقيقتِ نزديک به زندگی.

يادت هست؟

گفتی نشانی ميهن من همين گندمِ سبز

همين گهواره‌ی بنفش

همين بوسه‌ی مايل به طعمِ ترانه است؟

ها ری‌را ...!

من به خانه برمی‌گردم،

هنوز هم يک ديدار ساده می‌تواند

سرآغازِ‌ پرسه‌ای غريب در کوچهْ‌باغِ باران باشد.

 

 

مرحوم شکیبائی 

 

 

[ دو شنبه 5 اسفند 1392برچسب:,

] [ 17:13 ] [ دلشوره ]

[ ]

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 22 صفحه بعد